خیلی دلم تنگه برات خیلی هواتو کردم
هوای باشه گفتن و ناز نگاتو کردم
هوای قهر وآشتی و بخشیدنات و کردم
من هنوزم دوست دارم من که گناه نکردم!
عاشق و دل باخته ی تو منم منه دیوونه
هوای قلب عاشقم کرده تورو بهونه
آروم بگیر اون نمیاد بسه دیگه دیوونه
اشک ها ب روی گونه هام میریزه عاشقونه
بیا و یک بار دیگه توی چشام نگاه کن
بیا و یک بار دیگه اسم منو صدا کن
وقتی میای دنیا برام تازه میشه دوباره
تنت رو تو آغوش من یه بار دیگه رها کن
گاه آرزو میکنم کاش نامت باران بود آنگاه تمام مردم شهر همراه من برای آمدنت دعا میکردند...
خدایا از تو ممنونم که مرا در حد عیوب میبینی!!ولی میشود تمامش کنی؟؟دیگر بریده ام...
خدایا نمیدانم چرا هرگز جسد کسانی که میگفتند بدون تو میمیرم پیدا نمیشود!!!
بهانه نگیر زبان نفهم...دلم را میگویم.آخر تو را از کجا برایش بیاورم !!!!
گفته بودم که اگر لب تر کند برایش میمیرم...اما نه تا آن حد که لبانش با لبان دیگری تر شود!!!
صدا بزن مرا مهم نیست به چه نامی...فقط میم مالکیت را از آخرش حذف کن...نمیخواهم باور کنم مال تو هستم...
تو ماه را دوست داری و من ماه هاست که تو را...دنیای دست ها از همه بی وفاترند...امروز دست هایت را میگیرندو وقتی که قصه ی عادت شدی همان دست ها را برایت تکان میدهند...بیا ماه من حال خورشیدت بد است
همه را خط زدیم تا به عشقمان برسیم غافل از اینکه خودمان خط زده ی عشقمان بودیم تا به عشقش برسد !!!
ای کاش به جای او من حلقه ی ازدواج را در دستان مردانه اش میگذاشتم...
در خاطری که ~تویی~دیگران فراموشند...بگذار در گوشت بگویم میخواهمت... این خلاصه ی تمام حرف های عاشقانه ی دنیاست...
پرهایم را چید که تنها جایی نروم ... اما خودش همسفر پرنده های آزاد شد...
یه وقتایی دلم میخواد یکی از پشت سر چشمامو بگیره و ازم بپرسه اگه گفتی من کی ام؟منم دستاشو بگیرم و بگم هرکی هستی بمون که خیلی تنهام...
به تو بدهکارم...دست کم یک جان برای هر لبخند...
خدایا آسمانت چه مزه ایست؟؟...من فقط زمین خورده ام...
بیا آخرین شاهکارت را ببین...مجسمه ای با چشمان خیس،خیره به دور دست ها که خاطراتش را محکم بغل گرفته است...بیا آخرین شاهکارت را ببین...
گاهی نفس به تیزی شمشیر میشود
از هرچه زندگیست دلت سیر میشود
گویی به خواب بود و جوانی مان گذشت
گاهی چقدر زود وقتمان دیر میشود
کاری ندارم که کجایی و چه میکنی
فراموش نکن مرا که دلم پیر میشود...
سایه بونه شب...